من در دل جز تو نگاری ندارم
غیر از تو با کسی سر و کاری ندارم
دیگران را با دیگری سر و سری همیشگی
میدانی که من جز توقراری ندارم
من در کمند زلف تو آسوده بودم
هرگز خیال و پای فراری ندارم
دل برای تو می تپد و خونم میدود
بی تو هرگز جنبش و مداری ندارم
با بودنت شبهایم چون روز مینمود
بی مه رخت جز شب تاری ندارم